« شهيد محمدرضا خانهعنقا، انگشتر عقيقي داشت كه سالها مزين انگشتش بود. ركاب انگشتر در تمرينات نظامي ترك برداشته بود. محمدرضا وقتي در سال 1362 عازم جبهه بود، انگشتر را به مادرش سپرد و سفارش كرد كه از آن خوب نگهداري كند تا پس از بازگشت تعميرش كند. محمدرضا در عمليات خيبر مفقودالاثر شد و بعد از آن، اين انگشتر مونس و همدم مادر بود تا اينكه شب سهشنبه پانزدهم فروردين1379 شهيد با دو نفر از دوستانش را در خواب ديدم. دوستان خود را براي پذيرايي به منزل آورده بود و بعد از پذيرايي و گفتوگو با دوستانش، وقتي داشتند از منزل خارج ميشدند، دوستان شهيد به من اشاره كردند و گفتند: حالا كه تا اينجا آمديم لااقل پدرت را از خواب بيدار كن تا تو را ببيند. محمدرضا گفت: نه، به علت علاقهاي كه ايشان در بين برادران به من دارد، اگر بيدارش كنم، ديگر نميگذارد من برگردم. تا بيدار نشده برويم، من آثاري از خودم برايش گذاشتم.
بيدار كه شدم، با كسي در مورد اين خواب صحبت نكردم، اما دائم چشمم دنبال آثاري از شهيد بود كه به آن اشاره كرده بود. يكهفته بعد، هفتم محرم بود. زماني كه مادر شهيد به سراغ انگشتر ميرود، متوجه ميشود كه انگشتر از محل شكستگي به هم متصل شده! بلافاصله مرا خبر كرد و ديدم كه انگشتر، كاملاً سالم است. »
(انگشتر اكنون در موزه شهداي تهران است.)
راوي: پدر شهيد خانه عنقا
برگرفته از امتداد